بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

وقتی می گویی

وقتی میگویی (دلم برایت تنگ می شود) می ترسم. نه برای خودم . برای تو . برای تو که دلت مثل دل من از سنگ نیست ، که کوچک میشود!

وقتی میگویی ( دوستت دارم) می ترسم . نه برای خودم . برای تو . برای تو که میدانم سخت است این که کسی را که نمیشناسیَش دوست بداری و برای من سخت تر.

وقتی (میگویی منتظرت می مانم ) می ترسم . اینبار نه برای تو . برای خودم می ترسم . می ترسم که به سرم بزند که دیگر کسی را منظر نگذارم . می ترسم که دل کوچک و ساده ام دلی را بشکند و تا ابد منتظر بگذارد کسی راکه دلش برایم تنگ میشود.

من می ترسم ....

10.14 یک شنبه 28/3/91

من و تنهایی

به نام مهر آفرین

وقتی مثل کودکی در دنیای خود گم می شوم و غصه های بی دلیل ! نفس را از من می گیرد و ابرهای چشمانم با تمنای بارش هی خود را به مژگانم می کوبند ، تو میایی و از پنجره تنهاییم سرک میکشی ، صدایم میکنی ، من نمیشنوم صدایت را . کمی بلندتر به من بیاندیش!

به خود که می آیم تو رفته ای و عطر تنت را جا گذاشته ای و من باز با اشک هایم تنهایم .

قلب من جقدر گاهی سخت نفس می کشد وقتی باور می کند که باز هم باید منتظر قاصدکی باشد که همراه نسیمی از هوای تو در راه است ...

مهربانم ، میدانم که به یاد منی . این را قلبم خوب میداند !

20 دی 88

Mojgan

کیسه کوچک چای تمام عمر دلباخته لیوان بود

ولی هر بار که حرف دلش را میزد

صدایش توی آب جوش می سوخت

کیسه کوچک چای با یک تکه نخ رفت داخل لیوان

آهسته حرف دلش را گفت

لیـوان سـُـرخ شـد .

درد و دل

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد .                   خدا گفت : نه !

رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست بکشی

از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد .                         خدا گفت : نه !

شکیبایی زاده رنج و سختی است . شکیبایی بخشیدنی نیسن . به دست آوردنی است .

از خدا گفتم تا خوشی و سعادتم بخشد .                      خدا گفت : نه !

من به تو نعمت و برکت داده ام . حال با توست که سعادت را به چنگ آوری .

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد .                          خدا گفت : نه !

رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیک تر و نزدیک تر می کند .

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد .                       خدا گفت : نه !

بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی ، اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی .

از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم ، همان گونه که او مرا دوست دارد .

خدا گفت : آه ، سرانجام چیزی خواستی  تا من اجابت کنم .

من و باران

به نام خالق ابرهای گل کلمی 

مرا در خاطرت بسپار  ، مرا که بی حضور تو سبز نیستم.

مرا به وقت بارش باران به یاد اور که نگاهم به آسمان است . برق لبخند تو را می بینم ، کمی به من نزدیک تر باش ، کمی هوای ابری ام را داشته باش . حواست به پچ پچ پرنده ها باشد که نام تو را هی در گوش هم تکرار می کنند . شنیدن نام تو جوانه را به لب باغچه می آورد . راستی درخت سرو حیا همسایه را دیده ای که هر وقت بوی تو را حس می کند سبزتر می شود . نگو ندیده ای حتی لبخند اشکار گل های یاس سپید را .

اگر چکه چکه کنی ، اگر آرام اشک بریزی من عاشقت می شوم . اگر آرام تر بیایی ولی همیشگی باشی من محو نگاه تو می شوم . قول میدهم نگذارم هیچ شیشه ی بخار گرفته ای بین من و تو باشد . قول میدهم بیایم نزدیک تر . دستم را باقطره های تو سبز کنم . بگذارم قلبم جوانه بزند ، رشد کند ، بزرگتر شود . بزرگتر که شود تحملش هم بیشتر می شود و کمتر غصه ی دنیا توی چشمانش سر ریز می شود .

تو چه در پاییز و آذر باشی ، چه در بهار و اردیبهشت عاشق و چه در سرمای سخت دی ماه زمستانی سپید و حتی در گرمای سوزان تیر و مرداد بیایی باز هم من از حس عاشقیم کم نمی شود . باز هم دوست دارم برای گرفتم اولین قطره ی تو از همه ی نگاه ها فرار کنم و به کوچه باغ همیشه پاییزی قلبم بروم . به دور از همه!

اما من هم گاهی فراموش میکنم و یادم میرود که به تو قول داده ام برای ماندنت دعا کنم تا بمانی . آخر من هم گاهی دغدغه هایم فراموشم می شود . گاهی در گیر و دار روزمرگی ها فراموش می کنم تو را . گاهی برای رسیدن عجله دارم و یادم می رود که تو هستی و  بارش عاشقانه تو را بر سرم بد شانسی می دانم . یادم میرود که عاشقت بودم و باید عاشق تر بمانم .

گاهی از صبح که به آسمان نگاه می کنم می دانم که امروز میایی و روح خفته کودکیم در گوشم نجوا می کند که بگذارم خیسی نگاه تو را احساس کند .  دوست دارم گاهی چشمانم را ببندم تا خیرگی چشمانی که دویدن دخترکی را زیر باران نگاه می کنند نبینم . میدانی هنوزم از این کارها میکنم  ، چشم بسته راه میروم . هنوزم هر جا گل  قاصدکی ببینم فوتش میکنم ، شاید کسی چشم انتظار قاصدکی باشد که خبری برایش بیاورد .

هر چند گاهی آنقدر از روحم دور می شوم که صدای نجواگونه اش به فریاد تبدیل می شود و من نمی شنوم .

گاهی صدای روح کودکم از بس فریاد کشیده گرفته و خسته س . اما من نه تنها چشمان بلکه گوش هایم را هم بسته ام که از قافله ی آدم بزرگ بودن جا نمانم.

دیروز صدای قلبم را می شنیدم که به آهستگی می گفت : ولش کن . بگذار او هم گاهی با بزرگ بودنش خوش باشد ...

88/7/15

Mojgan * *

محبوب همیشگی من سلام

امروز دلم بیشتر از همیشه برایت تنگ شده . دست خودم نیست . دست دل کوچکم است . هر روز که میگذرد بیشتر تو را عاشق می شوم . ثانیه های بی تو بودن را تاب تحمل ندارم . هوای چشم هایت را که می کنم ، در خیال مژگــانت را به تصویر می کشم و چه خیال ساده ای که با دیدن لبخندت ، با دیدن برق ستاره های چشمانت دلم قرار گیرد. 

قلب عاشق من فقط با عطر نفس های تو آرام می گیرد . نه با خیال و خاطره ای از تو در قاب . 

امروز بیشتر از همیشه هوایت را کرده ام . بیشتر از دیروز و کمتر از فردا.

یادداشت همراه اول

قلبم در هیاهوی امواج دلت ساحلی نا امن است که جای پای هیچ خاطره ای بر آن ماندنی نیست و من حالا در برابر این دریای نا آرام غرق تلاطم می شوم .

تو بگو چرا تیرگی آبی دریا دلشوره ی آسمان را در دلم میکارد !

مرا چه با از نگاه عابرانی که بی شک رد عشقی ناکام را در خیرگی چشمانم به تلاطم دریا می کاوند . من پیش از میلاد چشمانت در رویاهایم نیز عاشق بوده ام و حتی آن زمان که شعله یادت در دلم کم سو شود و دوباره رد خاطره ای  مرا شیدای نگاهت کند نیز عاشق می مانم که اگر عشق نبود ، من زیستن را تاب نداشتم.

یادداشت همراه اول

بی آنکه بدانم برای چه به اشک هایم فرصت باریدن میدهم . من زخم خورده ی دل ساده ای هستم که تنها به چشمانی که در رویاهایش از عشق لبریز بود سر سپرد و من عاشقانه بیقرار سبزی این نگاهم که حتی فراتر از رویا همه ی لحظه هایم را مفتون خودش کرده و من لجوجانه برای حفظ این رویای خیال انگیز ِ نگاهِ ناب تو به چشم هیچ عابری خیره نمی شوم .

همه ی ثانیه های بودنم از تو سرشار است ، تویی که برای وصف نگاهت به دنبال کلمات گریخته از ذهنم با پای پیاده تا جنگل سبز چشمانت دویده ام و تــــو نمیدانی آتش نگاهت با این دل همیشه عاشقم چه میکند که برای دیدن دوباره ات خود را به خواب میزنم.

اشک و لبخند

به نام خالق عشق و عاشق و معشوق

گاهی از تو سرشار میشوم و از عشقت لبریز ، مست میشوم از عطر نگاهت . مجنون میشوم و عشق تو مرا عاشق میکند و این عشق آن قدر وسیع می شود که همه ی وجودم را می گیرد و من سبز می بینم ، سرخ میشنوم و مانند صورتی کم رنگ آرامتر گام بر میدارم . همه ی لحظه هایم رنگی می شود ، آبی میشود . دوست دارم دیرتر برسم و هر لبخند کمرنگی را که پس چشمان غمگین خفته است را پاسخ دهم . شیوا میشوم وقتی عشقت در قلبم تندتر از همیشه میزند ، و تو نمیدانی که آن لبخندت چه آتشی بر جانم میزند .  " هوا را از من بگیر ، اگر میخواهی ، نفس را از من بگیر ، اگر میخواهی " اما لبخندت را نه ! بگذار تا ابد محو نگاه آبیت باشم و لبخندت را نظاره گر . عشق همین لبخند توست و نگاه پر حرارت عاشقی .

اشک میریزم و تو میخندی . تو به اشک های من میخندی که چرا به جای هم نواشدن با ترانه لبخندت می گریم . تو اشک هایم را پاک میکنی با دستانت و من در دلم گرمی دستانت را برای همیشه آرزو میکنم . تو شک میکنی به اشک من که خیال بند آمدن ندارد ، غمگین میشوی و من نمیخواهم به جای آبی دریا غم در چشمانت موج بزند . تو باز بخند که اشک های من تمام شود . تو فقط بخند برای من تا من بخندم برای تو .

لبخند تو مرا عاشق کرد . بهانه ی عاشقیم را از من نگیر . بگذار تا دنیا هست و تا وقتی باران می بارد و زمین سیراب می شود و گل سرخ جوانه میزند برای چیدن دست عاشقی کوچک ، دوست بداریم همدیگر را . دوست بداریم آسمان را اگر آبی ست و اگر ماهی کوچک عاشق دریای بی کران می شود . من هم عاشق می شوم و از عشق تو می رسم به عشق های کوچک رنگی مثل رنگین کمان .

تا دنیا دنیاست مبادا عشقت را از من دریغ کنی که من کَم می شوم ، گُم میشوم در لابه لای عشق های رنگینی که با من غربه می شوند . مبادا فراموش کنی آن لبخندی را که نگاهت را به نگاهم سنجاق کرد . خیرگی چشمان تو مرا ویران می کند . قلبت مال من و به جای آن همه ی وجودم برای تو .

پاییز هزار رنگ مرا با نگاهی سبز کردی ، این باغ بی برگ را بیش از این به انتظار رویشی مگذار . بخند تا بهار زودتر بیاید . بهار که بیاید من بیشتر عاشق می شوم . عاشق تر که شوم باران میبارد و تو میخندی . لبخندت را هرگز از من نگیر که پاییز هم بگذرد.

پاییز 89

1 - 24

امروز دقیقا یک ماه از تولد ۲۴ سالگیم میگذره ! 

وقتی سالای تولدتو با بهار حساب کنی میفهمی عمرت چقد سریع گذشته . اصلا انگار همین دیروز بود که دلم میخواست زودتر 20 سالم بشه ولی حالا که 24 رو هم از سر گذروندم غصم گرفته . حالا رفتم تو سرازیری عمر !  

هنوزم به تو فکر میکنم ... و هنوزم چشم انتظار قاصدکی که بوی آمدن تو را برایم بیاورد.

نگران بدقولی هایت نباش ، وقتی بیایی من همه ی چشم انتظاری هایم را با لبخندت سر به سر میکنم. 

 سالهاست که حافظ نوید آمدن تو را داده که " خبر خوشی در راه است" ، تو کجای دنیای منی که هر چه میایی نمیرسی! 

هوای دم کرده ی خرداد و بوی شرجی دریا نفسم را سخت میکند . 

موج غریبی در این عصر دلگیر ساحل مژگانم را تبدار کرده . انگار 24 تا بهار روی دلم سنگینی میکند ...