بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

خداحافظی


به نام خالق عشق

عزیز من ، دلم را به تو نمی سپارم ، تا مجبور باشم روزی برای پس گرفتنش همه ی حرمت ها را زیر پاهای غرورم له کنم . دلم را نبخشیدمش تا برای دل کندن از تو از چشم هایت بگذرم و التماس دلت را به دلم برای نرفتن نادیده بگیرم!

من هیچگاه به تو دروغ نگفتم ، اما گفته بودم که چند صباحی دلم امانت پیش تو باشد تا من از این راه سخت بگذرم!

من فقط محض تنهایی چشمانت بود که نگاهم را به تو بخشیدم . می خواستم از رنج های دستانت بکاهم ، نه این که به آن اضافه کنم . پس نگو که چرا از غم هایم با تو نگفتم.

همسفر روزهای خوب و بد من ! تو دلت را تمام و کمال به من بده . نیازی به شکستن قلبم نیست . من وقت رفتن که شد . خودم آن را مثل روز اول به تو پس میدهم . قلب من امانت دار خوبیست برای قلبت . نمی گذارد حتی ثانیه ای به دلت سخت بگذرد. درست مثل روز اول دستت می سپارمش.

فقط قول نمیدهم که به قلبت چیزهایی اضافه نکنم ، چیزهایی که تو یادت نمی آید . مثل مهربانی من که می دانم روزی فراموشش می کنی....

قول نمی دهم که از آن چیزی کم نکنم ، چیزهایی مثل رد دستانی که بر روی قلبت از گذشته باقی مانده بود. من برای زدودن خاطره های تلخ از دلت چه صبوری هایی که نکردم. چه زخم هایی را که نخوردم و فراموش کردم ، تا قلبت مثل روز اول آفرینشت ناب شود.

وقت رفتن که شد ، نیازی به شکستن غرورت نیست ، فقط به چشم هایم نگاه کن . نیازی نیست قلبم را بشکنی تا دلت را پس بگیری . من همه چیز را از روشنی چشم هایت می خوانم.

من از همان ابتدای مسیر حرف هایم را به تو گفتم و تو قبول کردی همسفر.

سکوتم را به حساب بی تفاوتی ام نگذار . من دلم به چیزهایی خوش بود که تو یادت نمی ماند . اگر سکوت کردم فکر نکن که نه تو را دیدم و نه شنیدم.

صبوری ام را به پای ساده دلی ام حساب نکن . دل من پای بند چیزهاییست که تو نمی دانستی و من قرارش را از پیشترها با دلم گذاشته بودم.

همسفر روؤهای اردیبهشتی من!

حالا که وقت رفتن است ، بی هیچ منت و گله ای قلبت را پس می دهم . قلبت حالا مثل گذشته نیست . نابی ازلی اش بدجور توی ذوق دستانم می زند.

کمی نزدیک تر بیا . خودم دلت را به جای اولش برمی گردانم . حالا تو مواظبش باش ، نگذار در گذر زمان ، غباری زلالی اش را کدر کند . من قلبت را پس ندام تا دوباره به هر رهگذری رسیدی نشانش دهی و خستگی اش را رویش بیندازد و برود.

مهم نیست اما ....

این قلب توست ، به هرکس خواستی بده ولی بگو ، بگو که کسی برای دوباره نابی اش صبوری کرد . گذشت ولی گذاشت تا تو به آخر جاده برسی .

کسی که خودش دلش را امانت دست تو سپرده بود و تو حواست نبود ، کسی که دلش را ناب ناب دست تو سپرده بود ، ولی حالا رد انگشتان تو بر رویش یادگاریست برای همیشه. یادت نرود همسفر!!!

خاطره های بد و خوب بدجور دلم را رنگین کرده ، برایم دعا کن ، نمیدانم کسی هم پیدا می شود که نابی دلم را به من برگرداند ؟

به چشم هایم نگاه نکن ، به اشک های فرو چکیده از مژگانم خیره مشو ، این دل من ، سنگ نیست ، اما دل هم نیست.

 

4 شهریور 91

نظرات 5 + ارسال نظر
naser دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:42 ب.ظ

عالی بود

ممنونم
شما لطف دارید

سایه همسر اول دو مرد سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 ب.ظ http://sayehayezendegi.persianblog.ir

سلام مژگان نازنینم
من با افتخار شما رو به گوشه خاطره هام سنجاق زدم....

سایه نازنینم
باعث خوشحالی منه ، دوست عزیز

وحید۵۳ دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ب.ظ http://razanipoem.persinblog.ir

دل ندادن و دل نکندن
نخواستن ونداشتن

سایه همسر اول دو مرد پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ب.ظ

عاشق این قسمت نوشته ات شدم:
من برای زدودن خاطره های تلخ از دلت چه صبوری هایی که نکردم. چه زخم هایی را که نخوردم....
عاااااااااااالی بود.......

مرتضی تهمتن یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:22 ب.ظ

مژگان تو چه کشیدی عزیزم :.......( خیلی قشنگ و زیبا بود واقعا عالی عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد