بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بــاران


*************************************

باران انگار که از حلاوت احساس ما بویی برده است

 

باران انگار که دست من وتو را خوانده است

 

باران سرود پر طنین توست

 

باران خودش تمام حرفها را میزند

 

بارن حرف اول و اخر دلت را خونده است

 

مگر تو از سخاوت نسیم و صلابت دریا چیزی نشنیده ای

 

من فکر می کنم  که تو هیچگاه تری خاک خیس باغچه را نه بوییده ای

 

یا از آن چتر خیال زمستانی گلوله برف خنکی نچیده ای

 

مگر تو ان نبودی که آدم برفی ساختی و گفتی که این منم

 

و این صداقت سرد کودکی من است

 

اری ... اری.... بگذاریم که باران ببارد

 

نگذاریم که چشم پرنده کوچکی از غم حا دثه تر شود

 

باران اگر قدری دیگر بر من ببارد با تو خواهم گفت

 

تو اندکی صبر کن شاید که باران خودش همه چیز را به تو بگوید

 

باران حرف اول و آخر دلت را خوانده است.........

نیـــــــــاز

برای من که لبریز تـــــــو موندم

به پات افتادنم عینه نمازه

که وقتی جونمو از من بخواه که

فقط دستم به سمت تـــــــو درازه

همه حرفامو گفتم تا ببینی

یه روزم درد تکراری ندارم

تـــــــو تسکین تموم دردهامی

به جز تـــــــو با کسی کاری ندارم

تصـــور می کنم هـــــــرشب بــه یــــــــــادت

هــــــوایی می شـــــــــم و تـــــــا مـــــــــاه می رم

قــــــدم هـــــا بلند تـــــــر می کنم چـــون

درســـــــت دارم کنـــــــــارت راه می رم

تـــــــو روز هایی که خیلی خستـــــه می شم

واســــــه رفتن هــــــوای تـــــــازه می خوام

درست هر ســـــال این روزا که می شه

تـــــــو رو بی حـــــد و اندازه می خــــوام

پی نوشت : آهنگ مورد علاقه من در این روزها 

اینجــــا کلیک کنید ، شنیدنش خالی از لطف نیست!

شـــــــب آرزوهـــــــــای مــــــــن


خدایا امشب که فرشته هایت را به زمین فرستاده ای

وقتی آرزوهایم را برایت آوردند

مواظب آرزوهایم باش!

درست است که خیلی چیزها خواسته ام اما

هر چه که به صلاحم است 

به فرشته ات بسپار!

قول میدهم که نه بیتابی کنم ، نه بیقراری!

میدانم که بیشتر از همیشه هوایم را داری

و منم این روزها بیشتـــــــــر از همیشــــــــــه دوستـــــــتــــــــــ دارم!


و میدانی که هیچ چیز بیشتر از این که بدانم فراموشم کرده ای غمگینم نمیکند!


مهربـــــــانم ، برایم لبخند بــــــزن!



آرزوهایی که حرام شد

روزی یک پری که در درخت انجیری خانه داشت

به لٍستر آرزویی جادویی پیشنهاد کرد تا هر چه می خواهد آرزو کند

لستر آرزو کرد علاوه بر این آرزو دو آرزوی دیگر هم داشته باشد

و با زیرکی به جای یک آرزو صاحب سه آرزو شد

بعد با هر یک از این سه

سه آرزوی دیگر در خواست کرد!

و با این حساب افزون بر سه آرزوی قبلی

مالک نه آرزوی دیگر هم شد!

آنگاه با زرنگی تمام ، با هر یک از دوازده آرزو

سه آرزوی تازه طلب کرد

که می شود چهل و شش تا ... یا پنجاه و دو تا ؟

خلاصه با هر آرزوی تازه

آرزوهای بیشتری کرد

تا سر انجام مالک پنج میلیارد و هفت میلیون و هجده هزار و سی و چهار آرزو شد!

آن وقت آرزو هایش را کنار هم روی زمین چید

و آواز خواند و پای کوبید

و بعد نشست و باز آرزو کرد !

بیشتر و بیشتر و بیشتر ... و آرزوها روی هم تلنبار شد

در حالی که مردم لبخند می زدند ، می گریستند

عشق می ورزیدند و حرکت می کردند

لستر میان ثروت هایش

که چون کوه از دور و برش بالا رفته بود -

نشسته بود و می شمرد و می شمرد و هی پیر تر و پیر تر می شد

تا سر انجام یک شب وقتی به سراغش رفتند

او را دیدند که میان انبوهی از آرزو مرده است

آرزوهایش را که شمردند

معلوم شد حتی یک آرزو کم و کسر ندارد

همگی تر و تازه !

بیایید ، بیایید ، از این آرزو ها چند تایی بر دارید

و به لستر بیاندیشید

که در دنیای سیب و دوستی و زندگی

تمام آرزو هایش را به خاطر آرزوی بیشتر تباه کرد .



شل سیلور استاین

بـــــا من تمــــــــاس بگیـــــــر خدایـــــــــا



***********************************


هر روز

شیطان لعنتی

خط های ذهن مرا

اشغال می کند

هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏ آن وقت

من اشتباه می کنم و او

با اشتباه های دلم

حال می کند.

دیروز یک فرشته به من می گفت:

تو گوشی دل خود را

بد گذاشتی

آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ

آخر چرا جواب ندادی

چرا بر نداشتی؟!

یادش به خیر

آن روزها

مکالمه با خورشید

دفترچه های ذهن کوچک من را

سرشار خاطره می کرد

امروز پاره است

آن سیم ها

که دلم را

تا آسمان مخابره می کرد.

×××

با من تماس بگیر ، خدایا

حتی هزار بار

وقتی که نیستم

لطفا پیام خودت را

روی پیام گیر دلم بگذار.


"عرفان نظر آهاری"

وقتــــــ رفتن

وقتـــــ رفتن که می شود ، دوباره دلم بهانه میگیرد .  دوبــــاره غصه ندیدن تـــــو ، نبودن تـــو ، هزاران دلیل مرا برای رفتن ســاده می پندارد!

باور کن بـــاید رفت . باید از شهر خــاکستری نگـــاه تـــو کوچ کرد . باید باور کنی محبوبــــ من که رفتنم به بهـــای خوشبختی تـــو می ارزد به سرگردانی دل پریشـــان من!

من فدای گـــــریه های تـــو ، نگذار آخرین خاطـــــره ات در ذهنم با صدای هق هقتــــ ماندگار شود.

نگـــاه خیره ات را از من بگیـــر که پای رفتنم را سست می کند.

لختـی بخنــد، بگــــذار آخرین تصویــــر ، تصویر لبخند معصومـــــانه تو باشد ، در گرگ و میش خیـــــــال من!

عزیــــز دلم ، تا بــاران می بـــارد و چترها عـــاشق نفس های گرم کودکان شـــــاد می شوند ، مهرتــــ در دلــم بـــــاقیست . تو نیز دعـــــایم کن .


هـــــــــوای تـــــــــو

امشب چقدر هـوای نگاهت را کرده این چشمـان بی قرار.

امشب من به همه ی ستارگان سپرده ام بیقرار تر سـو سـو کنند.

من پیشتر به همه ی بـادها و نسیــم های در گـذر هجی نــامم را با ضرب آهنگ بـــاران آموخته ام ، شایــد روزی در گذر میــلاد هر ساله ی دختر بهــار ، بــاران اردیبهشتـــــ جوانـه نــامم را بر لبــان مسکوتـتـــ سبـز کند و من چشم این دل همیشه به راه را با آوای تو سبــز کنم.

امشب آسمان سخــاوتمندانه سمفونی بــاران را می سراید و من در روز میلاد بیشتر از همیشه هوایـتــــ را کرده ام.


چهـــارم اردیبهشتـــــــ نـــــــود  ...


26 اردیبهشت


26 سال گذشت

با همه روزهای خوش

روزهایی که پر بود از دلتنگی های بی بهانه

و شادی های کودکانه

.

.

.

اما

من هنوزم همان دخترکی هستم که باران بیاد برای گرفتن اولین قطره اش دست به آسمان دارم.

باران که بیاید اهسته تر گام بر میدارم و لبخند میزنم وقتی آسمان می لرزد...

نمیدانم  چند اردیبهشت دیگر بیاید که باز هم من از روزهای که گذشت بنویسم .

از عدد 4 که برایم جدا از تاریخ تولد عددی مقدس است و یادآور خاطرات دوران مدرسه که همیشه آن بالا بالاهای دفتر نمره اسمم نوشته شده بود.

نمیدانم .........

تو که نوشته هایم را میخوانی به حرمت پاکی قلبت برای روحم دعا کن که کودکی اش را با گذشت بهارها و اردیبهشتی دیگر زلال نگاه دارد!!!

چهارم اردیبهشت 1392