درباره من
دل من دیـــر زمــانیست که میپندارد:
“دوستی” نیز گلی ست / مثل نیلوفر و نــاز / ساقه ترد ظریفی دارد / در ضمیری که زمین من و توست / از نخستین دیـــــدار / هر سخن،هر رفتار / دانه هایست که می افشانیم / برک و باریست که می رویانیم / آب و خورشید و نسیمش “مهر”است / گر بدان گونه که بایست به بار آید / زندکی را به دل انگیزترین چهره بیاراید / آنچنان با تو درامیزد این روح لطیف / که تمنای وجودت همه او باشد و بس / بی نیازت سازد از همه چیز و همه کس
ادامه...
هوای حوصله ابریست
زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد از من مگیر چشم دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دل ها معنا شود یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت در تندباد عشق نلرزد زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس می کنم آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است زیبا چشم تو شعر چشم تو شاعر است من دزد شعرهای چشم تو هستم زیبا کنار حوصله ام بنشین بنشین مرا به شط غزل بنشان بنشان مرا به منظره ی عشق بنشان مرا به منظره ی باران بنشان مرا به منظره ی رویش من سبز می شوم زیبا ستاره های کلامت را در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار بر من ببار تا که برویم بهاروار چشم از تو بود و عشق بچرخانم بر حول این مدار زیبا زیبا تمام حرف دلم این است من عشق را به نام تو آغاز کرده ام در هر کجای عشق که هستی آغاز کن مرا...!
دلش را شکستم
حوصله هیچ کاری را ندارم!
از خودم لجم گرفته است.
با خودم هی تکرار میکنم:
تو حق نداشتی
حق نداشتی
خدایا حق داشتم؟
خودش گفت دلگیر نیست
اما من ته قلبش را میشناسم
میدانم دلش را شکسته ام!
من حق نداشتم
شایدم ....!!!
بدجور حالم گرفته است.
کاش هیچوقت احساست را به من نمیگفتی...
که مجبور شوم دلت را بشکنم!
خدایا من می ترسم....
گـــــــاهی ...
گاهی آنقـدر عــاشقـم که دلم برای تـــرانه ی کوتـــاهی که در بـاران
خواندی تنگ می شود و دوست دارم نـام تو را بر سینه درختانی که هنوز
بـالغ نشده اند حک کنم.
و گاهی آنقدر سـردم که شکـوفه ها را در بـاد رها می کنم و در اتــاقی
از برف به خواب می روم.
گـاهی آنقـدر شـاعرم که دوستـــــ دارم تـا قیــامت زیر بــــاران بــایستم
و برای پروانه های خشک شده گریه کنم .
و گاهی آنقدر سنگم که دلم برای چشم های تو تنگ نمی شود.
و بـــوسه هایم را در دفتر خاطراتم پنهان می کنم!!!
بعداً نوشت : نویسنده : ؟
ســـــــلام
خدای مهربون من
ســـــلام
بالاخره روز مهمونیت رسید
چند ساعت دیگه تو خونتم
خوشحالم که امسالم دعوتم کردی
این روزا حــــالم خوب نیست
غمی نیست "جز گم شدن خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند"
نمیدونم چرا با وجود همه نعمت هایی که بهم دادی و
من همیشه همیشه شکرگزارتم بازم یه جای دلم میلنگه
قلبم خالیه خالیه ...
تو که میدونی جز تو دلم برای هیچکس تنگ نیست!
همه ی دلتنگی هارو به خاطر این چند روز تحمل کردم...
که بیام پیشت و تو بغلت فقط گریه کنم ، مثل همین بارون بی امونی که چشامو خیس کرد
مهربون من
کمی آرامش و صبر برای قلبم
کمی عشق برای دوستانم
و سهم بزرگی از سلامتی برای خانواده ام کنار بگذار.
دوستت دارم بیشتر از دیروز و کمتر از فردا
...
