بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

از دوست داشتن

امشب از آسمان دیده ی تو

روی شعرم ستاره می بارد

درزمستان در شب کاغدها

پنجه هایم جرقه می کارد

 شعر ای دیوانه تب آلود

شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره می سوزد

عطش جاودان آتش ها

 آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

 ازسیاهی چرا هراسیدن

شب پراز قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند

عطر خواب آلود گل یاس است

 آه بگذار گم شوم در تو

کسی نیابد دگر نشانه من

روح سوزان و آه مرطوب

بوزد بر تن ترانه من

 آه بگذار زین دریچه ی باز

خفته بر بال گرم رویاها

همره روزها سفرگیرم

بگریزم ز مرز دنیاها

 دانی از زندگی چه میخواهم

من تو باشم. . . تو. . . پای تاسرتو

زندگی که هزار باره بود

باردیگر تو. . . باردیگر تو

 آنچه در من نهفته دریایی است

کی توان نهفتنم باشد

باتو زین سهمگین توفان

کاش یارای گفتنم باشد

 بس که لبریزم از تو میخواهم

بروم درمیان صحراها

سربسایم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها

 آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگرنیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست


"فروغ فرخزاد"

بگذر ...

بگــــــــــــذر تابستان
حالـــــم با تـــو خوب نمی شـود
پاییــــــــــــــــز حال مرا
خوب می شناسد ...


یا ضامن آهو

آقای خوبی ها سلام

همیشه به این افتخار کردم که پدر و مادرم مشهدی هستن و روزگاری همسایه شما بودن! و به واسطه داشتن فامیلای درجه یک هر سال اگر بطلبیمون میایم دیدنت.

خیلی وقت بود که هوای سفر به مشهدو داشتم و نمیشد تا زمستون 91 و آخرین باری که مهمون خونت شدم آخرین روزای زمستون بود. اونم کاملا اتفاقی و با تلنگر دوستم که تا مشهد همسفرشون باشم!

اولین سفرِ تنها ، اونم مشهد خودت ...

چقدر برای این سفر بیتاب بودم که اگه نشه ، اگه دعوتم نکنی ، اگه بلیط پیدا نکنم واسه همون اتوبوسی که دوستم هست و هزاران اگه که تا یه هفته درگیرشون بودم و غصه دار و درست وقتی که فکرش رو نمیکردم بلیط همون اتوبوس دستم رسید! باورش سخت بود . ولی شماخواستی و من اومدم اونم سه روز مونده به پایان سال 92

خودتون شاهد تک تک روزهایی که تو اون دو هفته داشتم بودین!

شاهد اشک هام که دست خودم نبود و می بارید ...

چه چیزهایی که ازت نخواستم ، دعاهایی که نکردم ...

و امسال انگاری داره میشه بهترین سال برای من ...

مگه میشه سالی که با شما و مشهد پرخاطره ام شروع کردم خوب نباشه ...

موقع برگشتن تنها بودم و حال بدم توی راه تا که تا دو روز بعد هم که رسیدم ادامه داشت ولی هیچ چیز نمی تونست شیرینی اون لحظه هارو ازم بگیره!

امام غریبم ، این روزها دلم برای گنبدت تنگ شده ، برام سقاخونت و شلوغی همیشگی حرمت.

دلم مثل همیشه خیلی چیزها ازت میخواد که از این راه دور راحتر میتونم بهت بگم ، آخه وقتی تو حرمت هستم و اون گنبد طلایی بغض به چشام میاره دیگه یادم میره همه چیزو و دلم آروم آروم فقط میباره!

دیروز ازت خواستم سال دیگه تو همین روز کنار گنبدت باشیم ، میشه دعوتمون کنی؟


تولدتات مبارک *



lدل تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی
کمتر از آهو که نیستم میشه ضامنم بشی؟

...

فرقی نمی کند!!

بگویم و بدانی...!         یا... نگویم و ندانی!

فاصله  دورت نمی کند...

وقتی در خوب ترین جای اندیشه ام جای داری...

...

تــو

تـو که بیایی

نه نفسم می گیرد

نه سرفه میکنم

و نه حتی صبح آنقدر دیر می آید...

تـو که باشی!

همه قرص ها را دور می ریزم

چشم هایم را می بندم

به لبخند قرصت می اندیشم

و میدانم رویایی خوش است در انتظار مژگانم

لبخند سبز تـو به جای همه مسکن های عالم آرامم می کند.

تـو که باشی

دوست دارم سرفه هایم را

و بی رخوتی همه خواب هایم را ...

تـو که نباشی نفسم می گیرد

و زندگی را هر روز سرفه می کنم!

نگران دلم هم نباش که دیگر با قاصدک های بی خبر نمی لرزد...

حال من خوب است

اما

تـو باور نکن


                                                                                                                                    مـژگــان

6 بامداد / یکشنبه اول اردیبهشت 92

میلاد بانوی آیینه


میلاد بانوی مهر و وفا ، مظهر جود و سخا ، حضرت معصومه علیهاالسلام مبارک باد 



بر خود ببال و از آن دسته دخترانی باش که پیامبر درباره شان فرمود :

چه خوب فرزندانی اند دختران محجوب



روز دختر رو به همه دخترای خوب ، دوستان عزیزم تبریک میگم.


این گلا هم تقدیم شما



جمعه ، جاده کلاردشت

ابتدای جــاده



جــاده مه آلـود می شود.




ترافیک و شلوغی جــاده با کارناوال عروسی



آسمــان آبی و مه آلــود



* جمعه خوبی بود ، با بدرقه عروس و داماد به شادی شروع شد اما بازم غروبش موقع برگشتن دلگیر بود و هر کس با سکوتش تو دلش خلوت کرده بود!


چالش این روزهای من

به نام مهربان بی همتا


چند روزیه که شروع کردم به تمرین رانندگی ، اولین روزی که بعد دو سال پشت فرمون نشسته بودم بدجور از خودم ناراضی بودم. 

توقعم از خودم بیشتر بود بخاطر همین بدجور تو ذوقم خورد! فکر نمیکردم فراموش کرده باشم. 

با دوستم که خودش راننده قابلیه رفتیم تو شهرک دور زدیم ، باید و نبایدای اون اعتماد به نفسمو پایین آورده بود. بنده خدا بعدش هی تعریف میکرد که خوبه ، تو توقع زیادی داری که الان شوماخر باشی! 

پدر مهربونم خیلی خونسرده ، بدون اینکه نگران این باشه که شاید ماشین تازه خریدشو بکوبونم به جایی هر روز که میام سرکار میگه ماشینو با خودت ببر (میگه بیشترین بهانه خریدنش تو بودی!)

درسته که گواهیناممو خیلی وقته گرفتم ولی برعکس بابام که میگه نترس و برو ، می ترسم برم تو خیابون و تا تو همین کوچه و خیابونای فرعی اطراف شهرک خوب خوب نرونم و حرفه ای نشم نمیرم تو خیابون اصلی. از بقیه راننده ها با اون رانندگی های پرخطرشون می ترسم.

دیروز غروب به تنهایی رفتم و یه کم از خودم راضی شدم و به خودم اعتماد به نفس دادم که من می تونم.

الان دو تا هدف کوچیک پیدا کردم که یکیش همین رانندگیه!!!

با توکل بخدای همیشه مهربونم "میخوام" از این مانع هم عبور کنم!