بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

من ، تو ، باران

به نام مهربانترین


                                خیس شدن در باران نم نم

              با چتر بسته در دستان تو

                                                                            عجیب می چسبد!

وقتی دستکش هایم را در می آوردم تا دستانت را لمس کنم

سردی دستان ِ تو در گرمای دستانم از بین میرفت

و قلبم از آرامش بی حد داشتن تو لبریز بود!

حتی نگاه ِ نگران و لحن پر از خواهشت که نگران شدت گرفتن سرماخوردگیم بود مانع نمیشد که از دستان تو دور بمانم!

من سردی هوا را به جان میخرم و لبخند میزنم به همه دلواپسی هایت...

این یک هفته در کنار تو بودن که فقط 3 روز دیگر مانده تا رفتن من ، برای من زیباترین لحظه ها بود!

گرمی محبت خانواده کوچکت که در ساعات نبودن تو بر من چندین برابر بود تا دلتنگ نشوم ، نمیدانی چه شوقی به قلبم می آورد.

دوست داشته شدن من یعنی :

محبت پدر مهربانت که برایم لواشک میخرد هر روز و من جای خالی دختر نداشته اش را پر کرده ام در خانه

یعنی محبت بی ریای مادرت که من شرمنده مهربانیش هستم

یعنی شیطنت های برادرت که وقتی هست ، لبخند هست و شور ، و من یادآور برادرم و شیطنت های خاص یک مرداد ماهی می افتم!

یعنی انتظار آمدن تو و لبخندی که سیمایت را شکوفا می کند وقتی در را به رویت می گشایم و من عجیب از آرامش این روزهایت سرشارم عزیز ِ من 

خلاصه بگویم برایت که من عشق را در خانه شما و میان محبت هایتان یافته ام و این است که انگار سالهاست در این لحظه ها در کنارتان بوده ام

و ساده بگویمیت که از حالا وقتی به دور شدن از شما فکر میکنم دلم می گیرد و دلتنگ می شوم...

رشت ، آذر 92



من نگاه تو رو میخوام 

    روی ماه ِ تو رو میخوام

    آسمون ِدو تا چشم بی قرار تو رو میخوام ...


(گوش کردنش خالی از لطف نیست )



نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:36 ب.ظ

سلام.
خداروشکر
ان شا الله همیشه به شادی وسلامتی

سلام
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد