بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بهار از متل قو تا رشت

سلام به همه دوستان خوبم

نبودن هامو ببخشید ، این مدت سرم خیلی شلوغ بود و همش در راهم!

هفتم مادربزرگ مرتضی که گذشت من چند روز بعد برگشتم خونه

سه شنبه آخرسال مثل همیشه تو کوچه مون بساط آتیش بازی براه بود. پارسال من چهارشنبه سوری مشهد بودم تا دوازدهم عید که برگشتم خونه!

پارسال فبل عید سرکار و اون همه شلوغی کار و خستگی که روحمو داغون کرده بود و بعد اون سفر مشهد که امام رضا(ع) طلبید و در کمال ناباوری راهی شدم و تازه شدم در مشهد الرضا

و امسال با یه عالمه شوق و حال خوب منتظر بهار بودم!

سال کنار خانواده تحویل شد و شاید آخرین سال تحویل تو خونه پدری بوذ و بدور از همسر

بعدازظهر چهارم عید با خانوادم اومدیم رشت خونه همسراینا که امسال نو عید داشتن بخاطر فوت مادربزرگ

خانوادم صبح فردا رفتن و من موندم پیش همسری که اگه یه روز دیرتر میرفتم خودش میومد دنبالم ، طاقتش تموم میشد 

قبل اومدن برای همه خانواده همسر هدیه گرفتم و چقدر دوست داشتن یادگاری های من رو و متقابلا هدیه گرفتم ازشون

مخصوصا سرویس قهوه خوری مادر همسر و قاب تزیینی برادرشوهر با شعر سهراب سپهری که شاعر محبوبمه و بینهایت دوسش دارم!

اخرین روز هم هوا ابری و بارونی شد و با فامیل پدری مرتضی که 4 تا ماشین بودیم شامل من و مرتضی و پدر و مادر و عمه و پسر و عروساش و عمو و زنعمو و پسرعمو رفتیم روستا گیلــوا خونه دایی پدرشوهر ، چه روستا قشنگی یود ، شالیزار و سرسبزی اطراف جاده در طول مسیر روحبخش بود.

پذیرایی از این همه ادم با خوشرویی و به سبک قدیم با خوراکی های سنتی و شیطنت های پسرعمه ها همراه شد و با دوربین مرتضی یادگاری ثبت شد.

تعریف از خود نباشه خوشبخنانه بین فامیل همسر مثل خود همسر محبوب شدم و دوستم دارن و منم سعی میکنم با همه مهربون باشم. 

یک هفته کنار همسر بودن و رفتن به مهمونی و بیرون رفتنا و یه عالمه عیدی جمع کردن [:S004:] زودگذشت!

اخرین شب هم هوا برفی و سرد شد و صبح که برمیگشتیم متل قو تو جاده برف بود.

همسر مهربونم برای سیزده بدر پیش من بود و رفتیم جنگل تیلاکنار و همه فامیل ما بودن و توی جنگل حسابی شلوغ بود و جا سوزن انداختن نبود.

جای همتون خالی کلی خوش گذشت ، مسابقه طناب کشی بین اقایون و خانم ها که با اوانس اقایون و بقولی ترس از ندادن شام بهشون به نفع خانم ها تموم شد . 

غروب هم با پسرعمو و دخترعموها و همسراشون  وسطی بازی کردیم و من و مرتضی تو تیم مقابل هم بودیم و هرکاری کردم پارتی بازی نکرد و بهم گل نداد  ولی با اینحال تیم ما برد و منم انقد با توپ ضربه خورد به سرم که تا شب سردرد داشتم.

مثل هر سال کلی عکس گرفتم. با این تفاوت که همسر مهربون بود و دوربین دیجیتالش و عکسا حرفه ای تکی و دونفره!

اعضاء تیم وسطی بخاطر پرش ها و تلاش های از جان گذشتشون تا چند روز دچار کوفتگی و بدن درد شده بودن.

دو سه روز بعدی هم مرتضی پیشم موند تا کارهامو انجام بدم و با هم برگردیم رشت.

از دوشنبه عصری هم رشتم و انشااله بعد عروسی و مراسمات برمیگردم.

پنجشنبه بعد نه ، بعدترش هم تولد منه و بقول مرتضی دو ماهه من و تو شدیم مارکوپولو و از رشت به متل قو در حرکتیم و نرفته برنامه ریزی برای دفعه بعدی رو میکنیم.

عروسی که تموم بشه و برگردم به خونه و روال عادی زندگیم میرم دنبال کار مناسب . دیگه استراحت کردن بسه!


جنگل تیلاکنار ، متل قو

آسمـان در دستان درختـان






ساحل متل قــو



مثل همیشه محتاج دعاهای خوبتون هستم و نبودن و نیومدن به وبلاگاتون رو پای فراموشی نزارید.

نظرات 5 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 05:58 ب.ظ http://ploton.blogsky.com

سلام ،مژگان جان وب جالبی داری
چراازوبلاگت کسب درآمدنمیکنی یک کدساده برای دریافت به آدرس زیر مراجعه وروی ،ازوبلاگتان کسب درآمدکنیدکلیک وثبت نام کن مشکل داشتی به خودم بنویس فدایی داری

http://ploton.blogsky.com

یک سبد سیب چهارشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:52 ب.ظ



ان شاءالله همیشه شاد باشی

عکس ها هم قشنگ بود

سلامممم
ممنونم و همینطور تو
مرسی که اومدی

فریناز پنج‌شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 05:23 ب.ظ

به به سلاااام مژگان خانوم گل

خداروشکر که بهت حسابی خوش گذشته ها

هی تو عکس دریا بذار هی دل ما رو آب کنا
نمی گی ما دوساله دریا ندیدیم بعد هی دل آب کن

متل قو واسه مازندرانه؟ مگه چقدر راهه که مارکوپولو شدین؟

آخ آخ اون عیدی ها رو گفتی اصن چشمام باز شد
اصن بده من عیدی هاتو برات نگه دارم

سلام فریناز جون
ممنونم
واسه دل شماست که عکس دریا میزارم
ایشالا بزودی میای ، قدمت رو چشم
منم به تازگی فامیل اصفهانی پیدا کردم! قراره اولین فرصت بیایم نصف جهان
متل قو اسم قدیم سلمانشهرء ، بین تنکابن(شهسوار) و چالوس
نیم ساعت تا چالوس فاصلس!
خونه همسرم رشته ، حدودا سه ساعتی فاصلس اما خوب نمیشه هی رفت و اومد و همش تو راه بود! تا میرم خونه جابجا میشم دوباره باید بیام رشت و بالعکس
عیدی که نگو ، همون شب آخر کلکش کنده شد ، شد یه جفت گوشواره آویز ، هر چند من عاشق بدلیجاتم بدجور ، اما پیشنهاد مرتضی بود که مقبول افتاد! طلا یادگاری میشه!

فریناز پنج‌شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 05:24 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

چه جاااای محشریه

شمال خیلی جاهای خارق العاده داره که ندیدمشون

واقعا محشره

آدم دلش می خود رو این چوبای ساحل بپره

اتفاقا منم دوست داشتم بپرم از روشون که متانت بخرج دادم
اره منم خیلی از جاهای دیدنی رو نرفتم تابحال
من عاشق سفرم ، بیشترم به جاهای جدید
کاشان یکی از مکان ها مورد علاقمه برا سفر
انشالله دل خوش باشه و سلامتی ، آدم کم کم به آرزوهاش برسه!

مریم شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 02:45 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

تق تق... کسی خونه اس؟؟؟
من اومدم مهمونی!!!
سلام سلام... ماچ ماچ... :دی
وای که چقدر خوشحالم که عشق رو توی دلاتون حس میکنم... خدا رو شکر...
قدر لحظه های با هم بودن رو بدونین مژگان... البته میدونم خودت استادی... بهتر از من خبر داری... اما گاهی لازمه تذکر داده بشه... تا بهتر یادمون بمونه...
خوبه که سال دیگه میری خونۀ خودت...
من هنوز معلوم نیس کی عروسی کنیم... شاید شهریور و شایدم سال دیگه اینموقع که اصلا اینجوری دوست ندارم...:(
حالا هم زیاد مهم نیست... جهیزیه ام هنوز تکمیل نشده... مونده تا تکمیلش کنم...
ولی خب دوست دارم زودتر بریم خونۀ خودمون...
در هر صورت دوران نامزدی دوران طلایی زندگیه... تا هست قدرش رو بدونیم که دیگه بگذره گذشته...

سلام سلام
بفرمایید ، خوش اومدی نازنین مریم
بوس
منم خوشحالم ، برای خودم ، برای تو و همه زوجایی که عشق پاک و ناب رو تجربه میکنن!
عزیزم انشالله که هر چه زودتر برین سر خونه زندگی خودتون
عروسی ما هم درست عین شما ، حداقلش شهریور ، حداکثرش ... خدامیدونه!
جهیزیه هم که کم کم روبراه میشه!
از لحظه لحظه این دوران باید استفاده کرد. باید نفس کشید هوای بهاری عشق رو
همیشه عاشق باشین و عاشق بمونین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد