بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

تعبیــر آمدنتــــ

این چند روز مونده به تولدم همش به این فکر میکردم اگه مرتضی کاراش هماهنگ نشه و نتونه بیاد پیشم , دیگه دلم نمیخواد حتی جشن تولد کوچیک خانوادگی همیشگی رو داشته باشم!!!

هر بارم که میپرسیدم میگفت ببینم چی میشه , شاید تونستم بیام , غصه نخور عزیزم.

منم برای اینکه از طرف من تحت فشار نباشه اصلا اصرار نمیکردم , حتی با وجود اینکه تو دلم غوغا بود از دلتنگی اما چیزی نمیگفتم , نمیخواستم بخاطر من از کار و زندگیش بزنه و یه روزه بیاد و بره! میگفتم مهم نیست اگه نشد بیای.

اما خدا میدونه که چقدر دلتنگ حضورش بودم. این اولین سالروز تولدم بود در کنارش و دلم نمیومد که اون روز که برام روز خاصی بود تنهایی سر کنم.

دیشب خیلی دلم گرفته بود و تصور اینکه شاید نتونه بیاد خیلی ناراحتم میکرد ولی نزاشتم مرتضی بفهمه چون نمیخواستم بخاطر ناراحتی من پاشه بیاد ، که میدونستم اینطوری حتما میاد. دوست داشتم بخاطر خودم بیاد ، بخاطر تولدم!

آخرا شب ، قبل خواب وقتی صداشو شنیدم و آروم شب بخیر گفتناشو ، دلم بدجوری لبریز شده بود و با صدای رعد و برق و شنیدن اولین قطره های بارون بغضم ترکید و منم هم نوا بارون شدم بی صدا

صبح با حس خوبی بیدار شدم! خواب دیدم که خونمون شلوغه و پر مهمون و من که تازه رسیده بودم خونه به دنبال علت مهمونی بودم که فهمیدم جشن تولد منه و همه بخاطر من اومدن. فقط همینا یادم مونده بود ولی همینم برام شیرین بود!

به مرتضی پیامک دادم و از خوابم گفتم گفت خیره ایشالله

حدودا یک بود که من کتاب جلوم باز بود و داشتم "ستاره ، آخرین عشق نادر" رو که روایت تاریخی و داستانگونه زندگی نادرشاه افشار بود میخوندم!

زنگ خونه رو زدند. مامان بعد چند ثانیه با تعجب گفت مرتضی اومده! گفتم چی میگی مامان ، مرتضی خونس ، ما همین الان داریم بهم اس ام اس میدیم. گفت بیا خودت ببین تا باورت شه! 

چنذ ثانیه بعد که مرتضی تو چارچوب در ورودی هال نمایان شد ، فهمیدم عجب گولی خوردم!

حسابی غافلگیر شده بودم و همه دلتنگی هام با بوی تنش پر کشید و تو آغوشش گم شدم و آسمون چشمام ابری شد و بارید!

مرتضی گفت از قبل تصمیم گرفته بود که بهم نگه میاد تا غافلگیرم کنه! همه کارهاشو برنامه ریزی کرده بود و کلی نقشه کشیده بود و الاحق که خوب سوپرایز شدم. کل خانوادمم بی خبر بودن!

گفتم : فکر نمیکردم بیای گفت : چی فکر کردی در مورد من ، با پای دل میومدم ، آسمونم به زمین میرسید میومدم!

و اینگونه خوابم تعبیر شد.



* اردیبهشت را برایم بهشت کردی محبوبم!

میلاد من نه چهارمین روز اردیبهشت که امروز بود ، در تب و تاب گرمای دستانت و حریم امن آغوشت...

و با عشق تو من خوشبخترینم ...


* گوش تلفن کَر      "دوستت دارم" را امشب        در گوش خودت خواهم گفت!

نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا پنج‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.delane.blogsky.com

سلام. وای آبجی گلی تولدت مبارک باشه ...
عجب غافلگیری شدیا!!! آفرین به آقا مرتضی

چشم حسود کور ... انشاالله همیشه همیشه عاشق بمونین

سلام مهساجون ، ممنون
بهترین غافلگیری عمرم بود

ممنونم

فریناز پنج‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:41 ب.ظ

مبارک باشه تولدت مژگان جون
چه باحال بودا مث فیلما :-D

فریناز جون ممنونم ازت
ژانر فیلمم عشقی بود

فاطمه جمعه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:57 ب.ظ

خداروشکر براى تموم این لحظه ها .

تولدت مبارک بانوى اردى بهشت..
بهشتى شدن ماه تولدت مبارک

خداروشکر
ممنونم فاطمه جون

پرستو دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:21 ب.ظ http://love91.blogsky.com/http://

عزیزممممم ان شاءلله که همیشه در کنار هم طعم خوشبختی را بچشین


ممنونم پرستو جان
منم برات ارزو خوشبختی همیشگی میکنم عزیزم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد