بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

روزهای دور از بلاگ اسکای

سلامی چو بوی خوش آشنایی

چقدر دلم برای اینجا بودن تنگ شده بود ، مخصوصا برای دوستانم و وبلاگشون

 خداروشکر همه چیز خوبه و روبراه و نبودنم تو این مدت دلایلی داشت.

اول اینکه کد شهرستان های مازندرانو عوض کردن و بخاطر همین یه مدت خطوط تلفن ها مشکل داشت و مدتی هم اینترنت نداشتیم و بعد هم که ماه رمضون اومد و روزه داری و من هم برای تولد مرتضی که سوم تیر بود رفتم رشت و اولین روزه امسال با خانواده همسر افطار شد و روز دوم برگشتم خونه!

نیمه دوم ماه رمضون رفتم سرکار بصورت موقت! دختر یکی از بستگان که تو فروشگاه پوشاک کار میکنه برای عمل بینیش رفت مرخصی و از من خواست ده روز جای اون برم و از ساعت ده صبح تا ده شب میرفتم و برای من که اولین بار تجربه این کار و محیطو داشتم سخت بود مخصوصا با زبون روزه. و چون کار فروشندگی رو اصلا دوست ندارم همون اولین روز فکر میکردم دیگه نمیرم ولی چون ده روز بود و منم از بیکاری خسته شده بودم و قولم داده بودم رفتم .

فروشگاه لباس از یه مارک معتبر! با قیمت های بالا!!!!  و منم قسمت شلوار جین بودم

کلا محیط خوبی داشت و نزدیک خونه بود و منم با ماشین میرفتم سرکار و ظهر دو ساعت آفم رو میومدم خونه و شبم سرویس داشت و من یه سری از بچه ها که مسیرشون با من یکی بود و میرسوندم.

از خاطره های خوبم که موندگار شد ، سفره افطاری و افطاری دور هم بود که خیلی دوست داشتم و این تجربه جدید که دوستا خوبی نصیبم کرده که تا امروز گاهی میرم بهشون سر میزنم.

قشنگی این روزها وقتی بود که آخرین روز مرتضی عزیزم اومد دنبالم  (طاقتش تموم شده بود) و برای عید فطر رفتیم رشت!

قبل رفتن یه کار پیشنهاد شد، منشی و حسابدار یه دفتر سیستم های حفاظتی و چون کاملا رو من شناخت داشتن و سابقه کار دفتری و با کامپیوتر رو داشتم گفته بود من برا صحبت برم و منم چون دنبال کار خوب بودم و چی بهتر از کار با یه آدم آشنا و گفتم از سفر برگردم حتما برای صحبت میام.

تا چهاردهم رشت بودم و مشغول مهمونی رفتن و خرید و گردش و چون احتمال سرکار رفتنم زیاد بود دل همسر مهربانم بدست آوردیم با بیشتر موندن!

وقتی برگشتم ، برای کار رفتم صحبت کردم و شرایطمو گفتم و از شنبه هفته پیش میرم سرکار و دوباره شاغل شدم 

ساعت کاریم از 9 صبح تا یک و از سه تا 7ونیم هست و با نرم افزار هلو  کارای حسابرسی رو انجام میدم! تو سه جلسه هم یه خانم اومد و کار با نرم افزارو بهم توضیح داد و الان به همه چیز مسلط شدم.

کار خاصی ندارم جز سند زدن فاکتور های خرید ، فروش و رسیدگی به حساب و کتاب مشتری و شرکت ها و گاهی هم کارهای بانکی و پستی!

چون شناخت خوبی از من داره و متقابلا من هم ایشون رو میشناسم (هم محله ای از قدیم )خیلی ارتباطات راحتره و دفتر و انبار با خیال آسوده به من سپرده شده!

ماهی یه هفته هم بهم مرخصی میده که به دیار یار سفر کنیم  برای بیست روز سرکار رفتن با احتساب جمعه ها حقوقمم بد نیست و شکر

بعد ده ماه دوباره شاغل شدم و با اینکه اصلا وجه مشترکی با کار قبلیم نداره و در تخصص من نیست ولی راضیم. برای من که حداکثر یکسال دیگه اینجا موندگارم غنیمته!

تو این یک هفته به دفتر سروسامون دادم و همه چی نظم و ترتیب گرفته و از کارم راضی هستن.

و اما ... 

فعلا تاریخ دقیق عروسی مشخص نیست ، انشالله حداکثر تا عید نوروز ولی باز تا خدا چی بخواد!

من هم کم کم دارم وسایل جهیزیه رو میخرم! یه لیست کامل جهیزیه از سایت نوعروس گرفتم و خودم کالاهایی که واقعا نیازه رو تو یه دفتر جدول بندی کردم و نوشتم . همه چیزو به تفکیک نوشتم که راحتتر باشه ، مثلا لوازم برقی ، سرویس چوب ، وسایل آشپزخانه دم دستی و پذیرایی و ... اینجوری خریدن و انتخاب برام راحتره و یه برنامه هم به اسم Wedding رو گوشیم نصب کردم که به همه نوعروسا که در آستانه ازدواجن پیشنهاد میکنم! از بازار گوشیتون دان کنید. میتونید قیمت وسایل رو هم توش وارد کنید و چون گوشی همیشه همراهتونه عالیه

خلاصه اینکه من هر بار میرم رشت یسری وسایل رو میخرم و همونجا خونه مرتضی اینا میزارم (بعدا کرایه اسباب کشی  کمتــــــــر میدم) 

و تا الان سرویس چینی 18 نفره ، سرویس 6 نفره بلور مشکی که خیلی دوسش دارم ، وسایل برقی آشپزخونه و سرویس قابلمه و یه سری وسایل تک آشپزخونه رو خریدم و مامانمم از رو همون لیست وسایل رو میخره.

اخلاق بد من اینه که کل بازارو میگردم تا چیزی رو از دست ندم و بعد انتخاب میکنم ، که ممکنه چند روزی طول بکشه و خوشبختانه مرتضی هم حوصله داره هم ذوق خرید وسایل و همراه خوبیه برای خرید و  انقد مهربونه که غر نمیزنه!

حس خرید وسایلی که خودتون در آینده استفاده میکنید خیلی قشنگه و مرتضی قول داده که همه وسایل رو خودش برام باز میکنه و تو خونمون میچینه.

امیدوارم همه دوستانم این حس خوب رو تجربه کنن ، نمیگم حتما بزودی ، دعا میکنم در بهترین شرایط و زمان مناسب با بهترین شخص

  

این روزا حال خوبی دارم و شکر میکنم که خدای من همیشه مهربونه و من اینو باور دارم که نگاه مهربونه اونه که زندگی رو قشنگ نفس میکشم و عشق توی قلبمه

و شکر برای داشتن کسی که منو همیشه میفهمه و خوب درک میکنه و من خوشبختم با وجودش که دوست داشتن رو ازش یاد گرفتم و دلم قرص ِ قرصه به عشقش!


این بود تفضیلی از روزهای دور از بلاگ اسکای من که دو سه روزه تو وُرد تایپ کردم و هرکار کردم نشد ویرایش کنم و بخاطر همین نامرتب شده!  و بلاگ اسکای کشت منو تا تونستم منتشرش کنم!

البته تو ماه رمضون اومدم و همتون رو خوندم ولی دقیقا شانس من  همون روز نمیشد برای بلا اسکایی ها! نظر گذاشت و فقط خوندم!

بعدا نوشت : من با فیلترشکن میام بلاگ اسکای 


نظرات 7 + ارسال نظر
مهسا دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:45 ب.ظ http://www.delane.blogsky.com

سلام سلام خانوم گل چقدر خوشحالم دوباره می نویسی ... نوشته هات حس خیلی خوبی داره، ایشالا همیشه خوب باشی

موسیقی وبت محـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشره

سلام مهساجون
ممنونم
منم خوشحالم از اینجا بودن

موسیقی وبمو خیلی دوست دارم و تو انتخابش کلی تفکر کردم تا به این رسیدم
خوشحالم که خوشت اومده!
هم قالب وب هم موسیقی رو از میون کلی انتخاب گلچین کردم!
ممنونم از حضورت

محمدرضا دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:52 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
خداروشکر که همه چی رو به راهه
امیدوارم نبودن ها دلیل بر روبه راه نبودن ها نباشه و دوستان خوب بلاگ اسکایی oخصوصا شما و آقامرتضی حتی با خراب بودن نت حالشون خراب نباشه و همیشه خوب باشن

سلام آقای آسمونی

شکر همه چی خوبه! نوشتم مو به مو


نظرت یه جوری بود به نظرما
ممنونم ولی

مقداد سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:48 ق.ظ

یعنی انقدر تنبلی طول کشید؟!!
بلاگاسکای
فیلترشکن
آی پی

همش تنبلی نبود ، خونه دیگه سیستم ندارم (واگذار کردم به برادرم )
با گوشی هم برام سخت میشه (تنبلی اینجاست )
و یه مدتم که نباشی و ننویسی دوباره اومدن سخت میشه ، مخصوصا من که همه دوستا لینکامو میخونم همیشه!
و فکر کنید یه مدت زیاد نخونده باشی و بخوتی حتما بخونی و این سخترین قسمت ماجراس که وقت پیدا نمیکنی!
بلاگ اسکای! باورتون نمیشه ولی تا فیلترشکن و آن نکردم نمیتونستم بیام، صفحه ها باز نمیشد یا خیلی زیـــــاد!! طول میکشید!
ولی الان دورش میزنم ، اول میام بعد خاموش میکنم!
آی پی : خوب آی پی محل کارمه ، جدیده
آی پی ها من یه ذره متغیرن! خلاصه یه جوری باید بیام اینورا دیگه

فریناز چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام عروس گلم:دی

خدا رو شکر که حالت خوبه و همه چی به خوبی و خوشی داره می گذره
ایشالله خوشی و آرامشتون مستدام باشه و پایدار

منم اینطوری شده بود، تنظیمات مرورگرتو از اول درست کن، بذارش رو دیفالتش


دعا کن مام ی کاری پیدا کنیم

ینی تابسون امسال خیلی بد گذشت و داره می گذره ها


و بازم می گم اینجا چه خوش رنگه
من دوسش دارم خیلی

سلام عزیزمممم
خیلی خیلی خوش اومدی
ممنونم هم برای حضورت ، هم راهنماییت

ایشالله که کاری پیدا کنی که واقعا خوب باشه
چون خودم تو این ده ماه کار زیاد بود ولی یا اونی که میخواستم نبود یا یه چی میشد که نشه!
الان فهمیدم باید حتما این روزا میگذشت و این کار این زمان به پستم میخورد.
دیگه باور دارم ، همه چیز به وقت خودش ، به وقت خود خدا

خوشحالم دوستش داری
ذوق میکنم اصن

فریناز چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:29 ب.ظ

چه آهنگ شادی:دی

میشه لینکشو بذاری؟ اگه امکانش برات باشه البته ها

من وب تو بودم و تو اینجا
آهنگشو دوست دارم خیلی
من واست جون میدم ، شهاب رمضان
کلا صداشو دوست دارم!
حتما برات میزارم ، حتما

مریم شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:06 ب.ظ

خب خدا رو شُکر که خوبی و در بهترین حال به سر میبری
ایشالله همیشه خوش باشین و خوشبخت با آقای همسری...
من خریدهامو تقریبا انجام دادم الا گوشکوب :)))))
نخند... خو یادم رفته بخرم
البته برقیش رو خواستم بخرم که گفت کار خواستی انجام نمیده مخصوصا وقتی غذاساز گرفتم... بگذریم
خلاصه اینکه فعلا همه چی مرتبه و من استرس خونه گرفتن و مرتب کردن و بعدش جشن عروسی و هعی...
خیلی دلم برات دلتنگ بود مژی... خوشحالم که خوبی
فدای شما

ممنونم عزیزم

گوشتکوب من اتفاقا خریدم!
غذاسازم جزو وسایل برقی ای بود که خریدم!
اشکال نداره عزیزم ، سخت نگیر ، بقول دوستی چندتاقلم هم بزار بعدا با هم برین بخرین برای خونتون ، لذتشو نگیر
انشالله بسلامتی عروس خانم ، همه چیز درست میشه به چه آسونی فقط سسخت نگیر
خوشبخت باشی در پناه خدا
منم دلم تنگت بود

مریم شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:13 ب.ظ

در ضمن گفته بودی که حس قشنگیه که از وسایلی که خودت با سلیقۀ خودت خریدی و قراره در ایننده تو همسری توش غذا یا میوه بخوری... کاملا درک میکنم چی میگی مژی... منم این حس رو توی دلم دارم و دلم غنج میره وقتی تصورش میکنم

آره خیلی حس خوبیه
تو خوب درک میکنی این حس قشنگو
مخصوصا وقتی با هم همه وسایل رو دوتایی بخرین و یه دنیا عشق خرجش کرده باشین!
منم خیلی ذوقشو دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد