آخرین نوشته های ادبی
کابوس
نه می توانیم بیدار شویم، و نه میتوانیم ادامه دهیم.
توانِ جنگیدن؛ توانِ ادامه دادن؛ توانِ زمین خوردن و بلند شدن؛ توانِ تحملِ واقعیت؛ سردرگُمی در کلافِ خاطرات؛ طاقتِ رن ...
نقش اندیشه ورزی در شعر
دل سنگین
مقام شامخ معلم
مسیر بود و نبود
زبان خداوندگار
فریادها ، بازی ها
پربیننده ترین ها
ساختار و ویژگی شعر (بخش نخست)
تمرین گروهی شماره 1
صور خیال
زبان حال دل شاعر
شانه ی چوبیت
آخرین اشعار ارسالی
گردش چرخ بگوید که بهار است دگر
لاجرم شاخه گل غنچه بباید بر سر
این درختان نکند همرهی با گردش چرخ
که نه برگ و گلی بر شاخه نه بن اصلا تر
چه بلائی
دل برای بودنت، هر دم سماجت می کند
صبر من با دیده ام، دائم لجاجت می کند
دوریُ حرف دعا، من را نمی آید به کار
شرط دل بردن تو را، از غم شکایت می کند
راه گم کرده ای
بهشت همین نزدیکی
زیر پای مادری
خطا ؛ راه جهنم دانی
به کدامین زبان کلام خدا خواندی
به کدامین پای منبر نشستی
که بجای وضو
انسانیت را شستی
با تو در خلوت نَشستم
تا عاشقانه گل کنیم
نیم نگاهی بر منو چشم چون آیینه ام کردی و گفتی وقت نیست
دسته گل بهر تو آوردم ، یک شاخه را کردم جدا
روی م
سیمبان نام مقدس و ارزشمندی است که میتواند به حق سمبل عنوان کارگر در شرکتهای برق باشد.
تقدیم به تمام کارگران صنعت برق.
مگر میشود از برق و انرژی
هـدیـه ای دارم تـرا بـاشد چـو گنجـی پـر بهـا
حضرتِ صـادق روایت کـرد ز جـدش مصطفـی
در ثواب دیدم روایت نقل شد از شیخِ صدوق
عالمی عامل به شیعه چو
ماه یک شب سرد شد
از نگاه آسمان دلسرد شد
باد با لبخند گفت:
با پتوی ابر خود را گرم کن.
،،،،،،،،،،،
آسمان باران گرفت
زمانی در زندگی سختی نیست
بعدسال ها جنگی نیست
چون خداباماست
بالاخره در مسکن خستگی نیست
تا کند خدا روی برما
ولیکن حال حیات رنگی نیست
این هاس
جان هشیار مرا نیست غم از رسوایی
گر تو هستی به نهان بر همگان پیدایی
گوشه ی عزلت تو بهتر از آفاق جهان
چون تو باشی به برم هست گوهر تنهایی
تا ببیند رخ
راستی میدانی ؟ دوستتدارم ؛
من نیز باوردارم ،
گرچه در زندگی بازنده ام .
چشمانم سو ندارد ؛
پشت پنجره ی انتظار ،
تاتوبیایی
یک عمر کربلا
در کربلا
تیر بود
شمشیر بود
سنگ بود
آتش بود
همه چیز بود
آب نبود
دین نبود
و
عصر عاشورا
آب بود
علمدار نبود
حسین نبود
حر
1. أی إیه...دۊخانه
2. می جانه سیاباهاره زرده ملیجه
3. نۊرۊز نۊساله بۊیٚ دئه مره نرسه
4. کَند ۊ کۊل ۊ کۊ کمرٚ خَفه جی مسته
5. وأنگیرهٚ تازه سانی رچ
درد دارد که خودم علتِ پیدا شدنِ تو باشم...
بیقرارِ تو وُ لبخندِ قشنگت باشم ...
درد دارد که شبی
بی خبر از من باشی
ومن از بی خ
باغ آلوچه ما میوه ثمر داد ولی
او نفهمید که من
دل خود در ره گلگونه مهر
معبر روبه پر حیله عشقش بزدم
دریچه های درون انسان درب های ورودبه خُدها
بدست آور دریچه و بشکن معابد بُت ها
.
.
.
تا وصل گیرد دستت ، دست خود را ، خدا را ؛
. ..
جنگیدیم برای کسی که با ما درجنگ بود.
آیشا
شب را برایت شعر میخوانم
تا صبح که انکار خواهی شد
گاهی برای آنکه میخواهیش
همراه نه، اجبار خواهی شد
من دوستت دارم ولی هرگز
حرفی زِ چشمانم نخواه
تو را در ارتفاع
مقابل کلمات ابری
مقابل انجماد زمان کشف کردم
اندام ظریف پازلهای جدول
وانگشتهای گره خورده در تصویری تمام رخ چرخهای دوربین را 365در
وقتی تو خوبی حال ما هم خوبه
حال همه حال خدا هم خوبه
ای ترجمان عشق و ایثار و مهر
ای بهترین قطعه دفتر شعر
خنده تو فلسفه بهشته
خدا اینو توی چشات نوشته
الهی که همیشه تو خوب باشی
قشنگترین جلوه محبوب باشی
میهمانان خانه روح
..............
پرواز را بر خود آسان کنید
پرنده مردنیست
این پرواز است که باقی می ماند
ما درون خانه روح خود میهمانیم
بیائید تا د
معلم ای نماد عشق،نماد هر چه خوبی ها
نماد سادگی و مهر،نماد جمله نیکی ها
معلم ای تمدن ساز،زِ بَهرِ رشد و خودسازی
به سانِ شمعِ نور افزا،تو میسوزی و
گمشدم،خودرا سریعا در تو پیدا میکنم
قلـب را در معـبد عــشق تو ماوا میکنم
ترس تنــهایی ندارم در خــیالم با تو ام
با تو در دریای طوفانی مدارا می
شب بو
رز
تمام گلها
برایم معنایی دارند
اما
مریم
معجزه ش
عیسی ست
رازی نشکفته
جهانی معطر
امشب تمام پیرهنم
عطر مریم دارد
غزل خوان نگاهت گشتهام من
اسیر اشک و آهت گشته ام من
رقیبان را بگو با طعنه و ناز
قتیل روی ماهت گشته ام من
خطا از من نبود اما چگونه
با خودت عطر بهار از کوی طور آوردهای
رازهایی ناب در حد وفور آوردهای
حس آغوشت شده مامن برایم ناب ِ ناب
دل ز کف بردی و دینی نو ظهور آوردهای
پش
مادرم مرا که
برای فراموشی نزائیده
مادرم مرا زائیده
که هرلحظه
دیوانه وار دوستت بدارم
گاهی سکوت انسان در خود فسانه دارد
فریادهای خفته، اشک و بهانه دارد...
در بی صدایی محض، بیدادها نهفته است
گاهی سقوط یک اشک، در خود ترانه دارد
ماسال(خریپشت)
ماسال؛شهری زیبادرگیلان ما
بیش از50کیلومترازرشت تاآنجا
بامناظرطبیعی وزیبا
آمدیدودیدید،بام سبزفریبا
ناقه لیلی
ناقه لیلی نمیرفت بیرون از گل شبی
گفت مجنون بر پشت من می شو سوار
تا به مقصد میبرم در گران روزگار
چون که محمل بر پشت لیلی شد قرار
ز
تو ای بهار من
در سوسوی خیال
با تو در قصری سپید از آینه و نور
با درختانی از جنس بلور
آبشارهایی مواج از رز قرمز و بنفش
آقاقی های صورتی و یاس های سپ
علی جعفری:
آموخت مرا هم با ادب بود آموزگارم بود
فعل خواندن نوشتنم داد او مه نگارم بود
درکلاس اولی بودم وهشیارم کردوهوشیار
معلمی هستکه اسمش هم
سوالیترین پاسخِ پرسش من
کجایی که بی تو دلم سخت تنگ است؟
کجایی که از زندگی بیمناکم
به هر راه رفتم پُر از رنج و سنگ است
شبیه کلاغی که در دست
یک راز گویمت من درخلوتی نهانی
یک بار گویمت من گر مایلی بدانی
زین روزهای رفته، این هیبت خیالی
گویی شده به غایت درقامت کمانی
آنوقتی که پر شد پ
عشق را گم کردم و رفتم به راهی دور تر
عاشقش بودم برایش من شدم منفور تر
دیده ام جز چهرهی زیبا نمیدید این چنین
بین صدها آدم دنیا شدم من کور تر
سروده پیشکسوت گرامی آقای مهدی روحانی
آشیانم گر که میسوزد ز ارث مادر است
داغ و اندوهی درون سینه ام سرتاسراست
بوی عطر مادرانه در میان دود هست
شاهد
پا به پای ،، پرهای فتاده از باز ،
می روم در پس شادی تَه غم ،
خوب میدانم ،
که نباید دل بست ، به کوتاهی هر لحظه شادی و شَعَف
پرتگاه غم ، در کنار خ
لیلی ومجنون کنون
در این دنیای تو خالیه رنگی
نمی بینی دگر عشق قشنگی
به عالم یک نفر لیلی نباشد
اگر لیلی ، در او میلی نباشد
توضیح: این رباعی از تلاقی یک بیت شعر ویک چیستان محلی وقدیمی،پا به عرصه ی وجود نهاد.
1 غیر از هنر که تاجِ سرِآفرینش ست
دورانِ هیچ منزلتی پایدار نی
به رنجور زمانه خوابیده ام امشب
در غم و تلخی لا به زنده ام امشب
روزگار بد و زمانه سخت اینجاست
در این درد و غم پیوسته ام امشب
دلم تنگ از بغض زمانه ب
می رسد روزی که من آیینه ی باور شوم
برکه ی شعرِ تو را آغوشِ نیلوفر شوم
می رسد آن لحظه ای که چشم در چشمانِ تو
با دوتا مصراعِ ابروی تو شاعرتر شوم
منم اشرف مخلوق و گشتم غره زین سودا
شدم ظالم به عالم ، نمودم جهل و واویلا
نه نامم آدمی گشت و نه اعمالم انسانی
نیم مسلم به دین و نه یهودی و نیم بودا
هوای تو کرده دل بی قرارم
ندیدی به جز تو کسی رو ندارم
تو رفتی و بی تو چقدر سوت و کور
دلم بی تو گم شد، فقط با تو جور
چقدر دوری از من ، که پیدا ن
شادم که از تبار مهر و محبتم
این افتخار من است که از دیار مروتم
من از اهل صداقت و جوانمردیم
از اهل صفا و عشق ، دهاقانیم
آزادی و جوانمردی و صداق
السلام ای برترین آیت ز رحمان
السلام ای مرسَل از دادار سبحان
السلام ای نعمت اللهِ مسدد
السلام ای صاحب امت محمد
السلام ای بهترین مخلوق عالم
مرس
ای خدا گریه برای من بس است
خواهشاً این جمعه را ابری نکن
در رهی میرفت روزی پادشاه
تا گذر کرد از دِهی در بینِ راه
کلبههایی خشتبرخشت و حقیر
مردمانی ژنده و زار و فقیر
کارشان میرفت بر تاراج خان
جانان معشوق دانا را چه خبر ؟
سوختن شمع بالان را چه خبر ؟
سینه افروخته آمد چه حاصل
دل شکستگان در سایه را چه خبر ؟
چشم قشنگت مثل یه ستاره توی شبِ تاریکِ وجودم میدرخشه و راه رو به من نشون میده. توی هر قدمی که برمیدارم، صدات مثل یه نغمهی دلنشین توی گوشم زمزمه می
دگر این مهر قلم با من نمی سازد چرا
هر چه می گویم چرا با هم نمی خواند چرا
صدای باران
آرام و بی خبر
بر پیکره خیالی که دیگر نیست
و لبخندی که حالا دیگر خشکیده
در این برهوت اندیشه های پاک
و اندیشه ای که آبستن طرحی دیگر است
تکامل تدریجی معرفت باد
بوی باوری تلخ را
به مشام رویایی خیس
تا بی نهایت می کشاند
بهار1403
خدایا دلم گرفت از قصه ها وغصه های روزگار
زرنج هاو دردهای ماندگار
دلم گرفت زیاران بی وفا و بی همدل
زروح سرگردان بی منزل زگله هاو شکایت های بی دلی
تنها با یک نگاهت
آرام آرام
بهترین خاطراتت را بر
ورقهای دفتر زندگی ام
به تصویر کشیدم
من نقاش زبر دستی نیستم
تنها با نگاهت عاشقانه هایم را ترسیم میکنم. زهرا نمازخواجو بیتا
من اگه بهترین غواص جهانم بشم
محاله که توو موج موهای تو
غرق نشم
آرمین محمدی
بگو تاکی دگر نازت کشیدن
بگو تاکی به دنبالت دویدن
تو چون آهوی وحشی و رمیده
بگو تاکی دویدن، نرسیدن
بگو تا کی جمال یار ندیدن
ویا خسته
دلم دارد هوایِ تو ، هوایِ نرگس ِ مَستَت
به لطف و مهر و احسانت ، مرانم بیش از این کویت
تو که صاحب دلم گشتی ، وُرا مگذار بی صاحب
رَوا ، باشد که پ
دست به دامان اوج آسمان شده ام
دور و دورتر می شوم
از تمام خاطراتم بر روی زمین
صف به صف ایستاده تشویقم می کنند
اما هنوز نگاهی به زمین
سمت گاه بود
بنام خدا
(اشک خون)
در غم صادق (ع) ، امام شیعیان
ناله خیزد از زمین و آسمان
آتش افکنده ، غمِ جانسوزِ او
در دلِ عشاق و جمله پیروان
زی
به آغوش خدا سوگند
به پیر دیر و میخانه
به آن از خویش بیگانه
که یا هو می زند پیمانه پیمانه
به آن شمعی که روشن کرد این خانه
به آن دیوانه پروانه
ب