بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

خداحافظی کوتاه

به نام خدای مهربون


روزهای سخت داره تموم میشه. فقط دلم به روزهای خوش آینده گرمه و این صبرمو زیاد میکنه. گاهی خودم از صبر و پر طاقتیم لجم میگیره.

یه بار به دوستم گفتم من مثل یه مریضی می مونم که اصلا به بهبودیش امیدی نداره و بخاطر همین دنبال درمان نیست.

خوب حرفمو یادمه و حال اون روزهام اینطور بود. خوب نبودم ولی به روی خودم نمی آوردم که حالم بده . ولی دست از زندگی نشسته بودم و مدارا میکردم ...

گفته بودم که این پاییز رو سعی کردم متفاوت باشم. خیلی وقته تصمیم گرفتم خوب بشم . که حالم خوب بشه. و خدا رو شکر که مهربونی خدا بی نهایته و همیشه هم بهم ثابت کرده!

چند وقتیه که خونمون شلوغ پلوغ شده . بنایی و خیلی کارا جزیی داشتیم که همه خانواده درگیرش بودیم و من بنا به اینکه سرکار ببودم کمتر. اما از پنجشنبه غروب تا دیشب ساعت 2 شب درگیرش بودم.

همه اون جمع کردن وسایل و رنگ آمیزی دیوارا توسط من و زنداداشم یه طرف. ولی خالی کردن اتاقم و رنگ کردن دیوارا و دوباره جابجایی وسایل واقعا سخت بود. خواهر عزیزم هم با وجود داشتن امتحان کار خاصصی نکرد . هر چند که درد دندون امانشو بریده بود و یه طرف صورتش کاملا ورم کرده.

جابجایی کمد دیواری تو اتاق ، جابجایی کتابام و پیداکردن یادگاری ها مثل نامه ای که تو مشهد خونه داییم برای امام رضا نوشتم. نصفه شبی با خوندنش بعد شیش ماه دوباره یاد دلتنگی هام افتادم و اشک ریختم...

کاش زودتر دعوتم کنن!

دستام یخ کرده . اما داغ ِ داغم . حالم ؟ نمیدونم چه طور توصیف کنم!

دل کندن از 7 سال خاطره

4 آذر 85 اولین روزی بود که اومدم سرکار . دانشگاه می رفتم و پر شور

و این آذر اگر می رسید میشد هشتمین پاییزی که اینجا به زمستون و بهار پیوند زدم!

اما

تو همین چند ساعت آینده پایان میدم به همه چیز.

چه روزهایی که اینجا نگذروندم

و خود خدا شاهده که با دل و جونم کار کردم و اگه خیلی چیزها ، خیلی نامردی ها و نابرابری ها نبود بازم بودم.

اما دلم دیگه طاقت نداشت...

نمیخوام به اشکام که پر دردن اجازه بدم ببارن چون قول دادم قوی باشم.

میخوام یه سر و سامونی به دلم ، زندگیم بدم.

دلم... ازش چیزی نمیگم . بهش قول دادم بیشتر مراقبش باشم . انقد کوچیکه که نه کینه توشه نه قهر و دلخوری! بیشتر حواسم خواهم بود.

...

یه نفس عمیق و دیگه هیچ!

خیلی چیزها یاد گرفتم ، با خیلی آدم ها آشنا شدم.  آدمایی که با رفتاراشون بهم خیلی چیزها یاد دادن. صبر و بزرگواری و ...

سعی کردم حتی از برخورد بد دیگران هم یاد بگیرم. 

دوست زیاد پیدا کردم و همینطور آدمایی که بودن من اینجا براشون مهم بود و حالا میگن که به امید تو کارامونو می آوردیم اینجا و اینکه جام خالی خواهد بود.

امان از این روزگار ، خیلی زود همه یادشون میره دخترکی که ....

دلم پره . نمیخوام دوباره چشام لبریز شه!


برام دعا کنید که این روزها سخت محتاجم به دعای پاکتان

ممکنه تا چند وقتی نتونم بهتون سر بزنم . به بزرگی خودتون ببخشید.

زود زود ، وقتی که هم حالم ، هم دلم روبراه شد میام پیشتون و دلم براتون بی نهایت تنگ میشه!

نظرات 8 + ارسال نظر
محمدرضا یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:15 ق.ظ http://mamreza.blogsky.com

امام محمدباقر علیه السلام می فرمایند:
تو را به پنج چیز سفارش می کنم : اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن ، اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن ، اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو ، اگر مدحت کنند شاد مشو ، و اگر نکوهشت کنند ، بیتابی مکن .

بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (167)
سالروز شهادتشان تسلیت ...
التماس دعا

سلام
ممنونم دوست گرامی

مهسا یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:12 ب.ظ http://www.delane.blogsky.com

مژگان جونی ایشالا زود زود حال دلت خوب میشه

غصه نخور ... خدا باهاته انشاالله هر جا هستی موفق باشی و زیر سایه ی خدا

ممنونم مهسا جون
خوب خوبم عزیزم . خوبترم میشه!

فاطمه دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:10 ق.ظ http://lonely-sea.blogsky.com/

ایشالله که بهترین حال بیای مژگان و تو این مدت بهترین اتفاقات برام رقم بخوره

سلام فاطمه جونم . ممنونم
التماس دعا. به دعات نیاز دارم عزیزم

وحید۵۳ سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:28 ق.ظ http://razanipoem.persinblog.ir

همه چی درست می شه

ممنونم

مقداد سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:27 ب.ظ http://northman.blogsky.com

ایشالا که غم و غصه هات برطرف شن

خیلی زیاد ممنونم . انشاالله با دعای شما دوستان

یک سبد سیب سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:15 ب.ظ http://yeksabadsib.blog.ir



هیچکس حال دلش روبرا نیس...

مژگان عزیز منتظرت میمونیم.

فدای تو لیلیای عزیز

سهیل چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:21 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ حکایت من و خیالم ♦


سال‌هاست عروسکی هست در خیال من

که هر شب

با چشمان شیشه‌ای سبز فام

و گیسوان طلایی‌اش

تا سحر

مست می‌خواباندم در کنار بی‌نظیرش مدهوش

او همه جا با من است

ولی من تنها خیالش می‌کنم

او

خیالم را می‌خواند در شعرهایم

و من مدام شعر می‌کنم خیالش را

من دوستش می‌دارم و

او

باورم نمی‌کند ...

محمدرضا جمعه 26 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:05 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
الا برگشتید آیا؟
ان شا الله که اوضاع و احوال رو به راه باشه.
و مشکلاتتون بدون میم شده باشه

سلام علیکم
اومدم یه سری بزنم و برم
ممنونم . شما دعا کنید که روزهای پیش روم شکلاتی بشه خُب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد