بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

دلانه

به نام خــدا


دلم در هوای حرمتان پر میزند مهربانترینم


دلم یک زیارت دو نفره میخواهد ، قولش را پارسال از شما گرفته بودم! روز میلادتان...

من باشم و او باشد و شلوغی همیشگی حرمت ، که بخواهیم آرامش زندگیمان در پناه نگاه شما باشد ، مهر و محبتمان در سایه عشق شما ابدی باشد و پاک ، که حواستان به دلهامان باشد و ته دلم امیدی دارم که هست ، امیدی در عمق دلم موج میزند که شما هستید و در هوایی نفس میکشم که گرچه دور اما میدانم آسمان بالای سرم امتداد ِ آبی بارگاه شما هم هست.

دلم خوش است که ریشه هایم سخت به مشهدت گره خورده است و نزدیکی غریبی با شما دارم.

عید پارسال آخرین باری بود که به حرمتان آمدم ، یادتان هست بغض هایم برای آمدن ، اشک هایم برای شاید نخواستن شما ، که اینهمه راه برای دیدن شما آمده بودم اما دیر رخصت دیدار دادید و قلبم تاب فراموشی شما را نداشت.

شما که رئوفید و مهربانترین و حاجتم را نگفته از ته دلم خواندید و من ایمان دارم به مهربانیتان!

دلم برای غریبیتان میگیرد اما شکر می کنم به بودنتان در این خاک ، شکر که حرمتان پناه دلهای خسته هست  و آدم هایی که منتظر بهانه ای هستند که با پای دل ، حتی فقط به قدر یک نماز به زیارتتان بیایند که دیدن گنبد طلاییتان آرامش میدهد.

خواهرتان ، فاطمه اُخری ، همیشه ایشان را واسطه سلام هایم به شما میکنم! بارگاه بزرگ و غریبی دارند و خیابانی که به اسم ایشان معروف است و خواهر امام اولین مکانی بود که در رشت یاد گرفتم.

همیشه با دلی لبریز و حاجت ها و التماس دعاهای فراوان میایم به پابوست اما همین که پا به صحن و سرایت میگذارم یادم میرود خواسته هایم ، دلم خالی خالی میشود و فقط من می مانم و اشک های بی امان...

خدا را آنجا بیشتر حس میکنم!

دلم برای همه ی آن لحظه ها در حرم امنتان تنگ شده ، برای چادری که سر میکنم به احترام شما و دوستش دارم ، برای شلوغی صحن انقلاب و جمهوری که حواسم پی دلم هست و دردودلم با شما و اگر کسی حواسش به من نباشد گم میشوم. برای نماز زیارتی که روی قالی های قرمز رنگ خوانده میشود ، برای صبح هایی که همراه طلوع آفتاب از زیارت برمیگردیم و سکوت و آرامش داخل ماشین که انگار هر کس خلوتی با شما دارد ، دلم لک زده است و آن زیر گذری که وقتی به سمت بالا میایی گنبد و بارگاهت بدجور دلربایی میکند.

کوچک که بودم خانه مادربزرگم نزدیک حرم بود ، در کوچه های تنگ و باریک خیابان امام رضا(ع) و میشد حرمتان را هر روز دید و چه صفایی داشت آن خانه قدیمی 

امروز همه جا صدا و تصویری از مشهد است و سلام های که به سویت روانه میشود و من در روز میلادتان هوایی شدم و دلم آرامش ِ محض حرمتان را میخواهد...

رو به سوی گنبد طلاییتان دست به سینه می ایستم و آهسته زمزمه میکنم!


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


السَّلام عَلیک یا عَلّیِ بنِ موسی الرِضا


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


*جمعه مرخصی یک هفته ایم تموم شد و برگشتم


(میلاد امـام هشتم ، امــام خوبی ها مبــارک)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد