بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

عید قربان مبارک

به نام مهربانترین


روز عرفه؟

تو ذهنم یه حس خوب دارم به عرفه و عید قربان و عید غدیر

5 سال پیش مراسم خواستگاری و عقد برادرم تو این روزهای مبارک بود و سال بعدش روز عرفه شد روز ازدواجش

و سه شنبه پارسال روز قبل عید قربان ، روز عرفه خونه بودم و روزه که دوستم و 2 تاخواهرش که قصد زیارت و خوندن دعای عرفه تو امامزاده عبدالوافی رو داشتن به ناگاه من رو هم دعوت کردن و با خواهرم راهی شدیم و در جوار بارگاه امامزاده ای که عاشق بوده و دخیل عاشقان مراسم روحبخشی برگزار بود.

من تو دلم به فردا فکر میکردم که شروع اولین قدم ها برای زندگیم بود ، روز عید قربان و قرار خواستگاری و آشنایی خانواده ها که زندگی من و او میخواست به هم پیوند بخوره و برای خودم دعا کردم که اگر صلاح به خوشبختی و سعادت ما در کنار هم هست بشه و اگر نه...

سه شنبه ای زیبا داشتم و خاص شد در ذهنم که از خدا و امام خوبی ها و سیدالشهدا صادقانه یاری خواستم و شد آنکه ته دلم یواشکی خواسته بودم بشود!

پارسال همچین روزی به عرفه سالهای بعد فکر کرده بودم که کجا هستم و در چه حالی و امسال عرفه ای را وعده میخواهم که بشویــم مهمان خانه ی خدا...

و شکر بخاطر مهربونی همیشگی خدا


* عید سعید قربان مبارک *


* پنجشنبه شب که همسر ِ عزیز اومد ، از راه نرسیده با خواهر قصد خرید و بیرون رفتن کردیم و همسر اطاعت  ولی ماشین توی راه کلی اذیت کرد و کنار خیابون خاموش شد و برادر همیشه در صحنه که من بهش میگم امداد خودرو اومد و گفت ایراد از برق ماشینه و به اصطلاح خودش برق دزدی داره و باطری به باطری کرد و روشن شد ماشین ما و نرفته به سمت خونه برگشتیم و چه بارونی میومد و ترافیکی بود توی شهر و من به مرتضی از خیابونا فرعی آدرس دادم که برگردیم خونه که باز در نیمه راه ، اول چراغ ها و برف پاکن از کار افتاد و بعد در حال حرکت ماشین داشت خاموش میشد که مرتضی فقط تونست به کنارخیابون هدایت کنه و متاسفانه لیز خورد و  چرخ جلو تو کانال جوی کوچیک آب رفت و تا برادرم که پشت سر ما بود برسه یه راننده (که گویا مسافر بوده و خدا خیرش بده) ایستاد برای کمک و بعد برادرم و بعد هم یک دوست و آشنا و بارون هم هرچه تمام تر میبارید و من و خواهر زیر بارون

حالا ماشینی که استارت نمیخوره و خاموش و گیر کرده و من و خواهرم که نمیتونستیم توی ماشین برادرم منتظر بمونیم و زیر شرشر بارون بودیم.

آقایون در نقش قویترین مردان بودن و من پشت رُل نشستم و منتظر فرمون اون ها و خلاصه ماشین بیرون اومد و خوشبختانه خسارتی هم ندید!

بعد کمی تلاش دوباره روشن و ادامه مسیر خونه بدون چراغ و برف پاکن توی بارون شدید و بدون دید  که خیلی آروم میرفتیم و باز هم یک کوچه مونده به کوچمون خاموش و بعد مجبور به بکسل کردن تا خونه شدیم!

خدا خیرِ این دنیا و اون دنیا به اون بندگان خدا بده که توی بارون خیس شدن و مثل خیلی ها از کنار ما بی تفاوت رد نشدن!

تجربه ای بود که شکر به خیر خوش گذشت بدون خسارت جانی و مالی و شد خاطره ای برای تعریف کردن

تمام دیروز و دیشب هم بارون بود و امروز افتابی و صاف و امشب با همسر به جشن عروسی دو تا کفتر عاشق میرویم که بعد چند سال بالاخره عروسیشون پا گرفت!

* از صبح که اومدم سرکار داغ ِ داغم و حالم خوش نیست و تمام بدنم درد میکنه و منتظرم ساعت یک بشه و برم خونه و امیدوارم تا شب ازین بدتر نشم که در کنار همسر جشن عروسی بهمون خوش بگذره!

نظرات 4 + ارسال نظر
farzad شنبه 12 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:42 ب.ظ http://ma2ta11.blogsky.com

سلام مژگان خانم
ضمن تبریک این عید باید بگم
وب زیبایی دارید؛به منم سر بزنید
مایل به تبادل بودید برام نظر بزارید
مر30

سلام
ممنونم
...

یک سبد سیب یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:33 ق.ظ

سلام مژگان مهربون


عیدت مبارک

سلام عزیزم
عید تو هم مبارک

رهــ گذر یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:47 ب.ظ

سلام
عیدت تو هم مبارک
امیدوارم دعای امسالت واسه رسیدن به خونه ی خدا سال بعد محقق شده باشه:)
اشکال از باطری باشه بهترین کار این ِ که ادامه ندی، چون تو سرما زودتر کم میاره، گفتی که بارون می اومد...

اگر همون دیشب که رسیدی خونه یه استامینوفن می خوردی الان خوب بودی:)
هر وقت احساس کردی امکان داره سرما بخوری شروع کن هر 6 ساعت استامینوفن بخور، نهایتا همون 2 یا 3 بار... یعنی یک روز! دیگه بهتر از یه هفته بدن درد ِ
راستی آواتارت آمادست، اول فکر کردم همون عکس ِ خانومه که دستش سیب ِ رو میدی
ولی اینم خوشگله، حس قشنگی داره!

سلام
ممنونم
انشالله
درست میگی ، از باطری بود...
اینذفه حتما به راهکارت گوش میدم و عمل میکنم! استامینوفن هر 6 ساعت
البته من آدم قرصی نیستم ، شده درد بکشم (خودآزارم) بعد آخرین لحظه یادم میاد که خوب قرص بخور ، مامانم یاداوری نکنه یادم میره! آخه ازین دسته نیستم تا انگشتشونم درد میگیره سریع انواع ...فن ها رو میخورن!
بازم ممنون ، الان بهترم
در مورد آواتارم خیلی زیاد ممنونم ازت
منم اول همونو میخواستم بدم ولی اینو بیشتر دوست دارم ، دریا داره دیگه ، منم که از کرانه دریام
خوبه که تو هم دوس داشتی
انشالله بتونم محبتتو جبران کنم
خوشحالم که دوستم شدی

فریناز دوشنبه 14 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:43 ب.ظ

مژگان جون سانسوری می نویسی تو وبتا

بچه مچه رد می شه از اینجا


قبول باشه عرفت و چقدرخوبه که خاطرات خوبی داری از این روزای قشنگ

ایشالله هر سال برات بهتر از سال قبل باشه و وعده ای که از خدا خواستی محقق بشه

وای فریناز
اصلا موندما !!! رفتم از اول خوندم که چی نوشتم و کجاش مشکل داره!
و فهمیدم ، چه سوء تفاهمی
دختر منظورم عروسی بود! من و اون حرفا و خانواده و بچه و مکان رفت و آمد ملت
درستش کردما که کس دیگه ای برداشت دیگه تری نکنه!
ولی عجیب جا خوردما ، منم که آدم ساده ، نفهمیدم اونجوری هم خونده میشه!

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد